فرهنگ امروز/ علی ولیاللهی:
بیشتر تیمهایی که متکی به یک ستاره بودند از جام کنار رفتند. مفهوم ستاره در این جمله کمی گستردهتر از یک شخص است. منظور از ستاره هر تیم، ویژگی منحصر بهفردی است که آن تیم دارد و باقی نه. حالا این ستاره میتواند یک بازیکن باشد، میتواند مربی یا یک سبک بازی باشد. آرژانتین متکی به مسی به سختی از گروهش صعود کرد و بعد به دست فرانسه حذف شد. پرتغال نشسته بر شانههای کریس رونالدو در مقابل اروگوئه شکست خورد. آلمان یواخیم لو در مرحله گروهی با جام خداحافظی کرد. اسپانیای از بد روزگار گره خورده به هیرو و تیکی تاکا، توسط میزبان کنار زده شد. لهستان با لواندوفکسی، کلمبیای بدون خامس رودریگز و سنگال چشم دوخته به ساقهای سادیو مانه از دیگر تیمهای ستارهمحور جام بودند که کاری از پیش نبردند. از آن طرف تیمهایی که بار مسوولیت را به عهده تمام افراد گذاشته بودند و همه اعضای تیم به یک اندازه برای موفقیت زحمت کشیدند، خودشان را در مراحل پایانی میبینند. تیمهایی که حتی با وجود داشتن تک ستاره بزرگتر از سایرین، نخواستند همهچیز را به او محول کنند. برزیل زمانی که نیمار داشت وسط زمین غلت میزد توسط کوتینیو مقابل سوییس به گل رسید و از تساوی هراسآور مقابل کاستاریکا گریخت. در بلژیک این فرتونگن بود که رویاهای شیاطین سرخ را مقابل ژاپن زنده نگه داشت. در انگلیس پیکفورد جوان و در کرواسی سوباشیچ تیم را نجات دادند. شاید بتوان گفت که این جام جهانی نمود موفقیتهای تیمی در مقابل موفقیتهای فردی بود. گرچه ما همیشه در فوتبال حرف از بازی تیمی و ورزش یازده نفره میزنیم، اما شاید باطنا پذیرفته باشیم که تکستارهها میتوانند سرنوشت بازیها را تغییر دهند. حالا جام جهانی ٢٠١٨ با هر اتفاقی که در ادامه این برجام رخ بدهد، این اولویت را ثابت کرده که بهتر است به جای زوم کردن روی ساقهای یک شخص، به اندیشههای یک نفر یا دستورالعمل یک روش خاص، چشمها را بیشتر باز کنیم و کمی گستردهتر نگاه کنیم؛ همان کاری که تقریبا صد سال پیش سرگئی آیزنشتاین انجام داد و از بقیه خواست که انجامش بدهند.
بیشتر مردم سرگئی آیزنشتاین را با نظریه مونتاژش میشناسند؛ نظریهای که انقلابی در صنعت سینما به وجود آورد. زمانی که در خود روسیه تزاری انقلاب اکتبر ١٩١٧ رخ داده بود و همهچیز به سمت اشتراکی شدن پیش میرفت. اما علاوه بر نظریه مونتاژ، آیزنشتاین یک ویژگی منحصر بهفرد دیگر را در تمام آثارش به نمایش گذاشت. مخصوصا در فیلم رزمناو پوتمکین؛ تکنیکی به نام غلبه جمعیت بر فردیت. البته این اسمی است که من خودم انتخاب کردهام و شاید در منابع سینمایی به شکل دیگری با این ویژگی فیلمهای آیزنشتاین را با عناوین دیگری توصیف کرده باشند. مطابق این تکنیک در واقع فیلمساز دلش نمیخواهد فردیت را از بین ببرد اما از نظر او فردیت باید در ساختار جمعیت حل شود: جمله معروف «یکی برای همه، همه برای یکی». در فیلم رزمناو پوتمکین شما با هیچ قهرمان دراماتیکی مواجه نمیشوید. شما نمیتوانید یک نفر را انتخاب کنید و بگویید این شخصیت اول فیلم است. در هر چند پلان از فیلم یک نفر قهرمان است و بلافاصله جای خودش را به دیگری میدهد. تصاویر بسته بلافاصله به تصاویر مرجع و نماهای باز کات میخورند. آیزنشتاین اصرار دارد که ما بپذیریم اگر وقوع در حال است، اگر انقلابی شکل گرفته و روسیه تزاری را دچار دگرگونی کرده، اگر ملوانان علیه افسران رزمناو قیام کردهاند، اگر مردم به خاطر آزادی روی پلههای اودسا در حال جان دادن هستند، این کار نه توسط یک شخص، بلکه توسط توده در حال وقوع است تودهای که تکتک افرادش قهرمان هستند. اگر یک نفر بمیرد همه مردهاند و اگر پیروزیای باشد برای همه است. برعکس آن اتفاقی که در تیمهای تکستارهمحور مشاهده میشود؛ وضعی که در فیلمهای هالیوودی به چشم میخورد. دوربین همیشه زوم روی ستاره را به خاطر بیاورید. مثلا زمانی که آرژانتین گل میخورد، کارگردان تصویر مسی را نشان میدهد. تیم گل میزند تصویر مسی. تیم حذف میشود، تصویر مسی! یکی باید به آن دوربین خنگ میگفت که کمی نما را عوض کن؛ باقی بازیکنان را هم نشان بده. از اول تا آخر زوم کردهای روی یک نفر که چه بشود؟
جام جهانی روسیه انگار ادای دینی است به اندیشههای نابغه اهل شوروی سینما. البته ادای دین به آیزنشتاین در تاریخ سینما بینهایت است. هرکس که از تکنیک مونتاژ برای تاثیرگذاری روی احساسات مخاطب سود میبرد، به آیزنشتاین ادای دین میکند. گاهی این ادای دین توسط کارگردان اعلام میشود، مثل فیلم تسخیرناپذیران اثر دیپالما و آن سکانس معروف پلهها و کالسکه در ایستگاه قطار، گاهی هم اعلام نمیشود. اما همیشه که نباید سینما به سینما ادای دین کند. تیمهای حاضر در جام جهانی روسیه به خوبی به یکی از اسطورههای فرهنگ و هنر کشور میزبان ادای دین کردند؛ با حذف تیمهای فردمحور. با کنار زدن تیمهایی که با اتکا به یک ستاره میخواستند جام را به خانه ببرند. تصویر بسته ساقهای لئو مسی، ریش بزی رونالدو و موهای لخت یواخیم لو که در ابتدای جام نماد قدرت و برتری به شمار میرفت، بعد از حذف زودهنگام آرژانتین و پرتغال و آلمان، کارکرد عینک پنسی دکتر اسمرینوف را پیدا کرد. شخصی که به عنوان نماد بورژوازی در فیلم رزمناو پوتمکین به تصویر کشیده میشود در سکانس پایانی آویزان بودن عینک شکستهاش در یک قاب بسته، میشود نماد شکست سرمایهداری. حالا وقتی مسی را در نمای بسته نشان میدهند، همه به یاد شکست و حذف آرژانتین میافتند؛ حذفی که در سایه اقتدار مسی رخ داد. همه جا برای نمایش به خانه برگشتن تیم ملی پرتغال از تصویر رونالدو استفاده میکنند. تصاویری که به شکل نمادین شکست سیستم متکی به تک ستاره بودن را نشان میدهند.
حالا تیمهای باقی مانده در روسیه به خوبی فهمیدهاند که باید پخش بکنند قدرت را میان عناصر تیم. در تیم ملی کرواسی گاهی مودریچ قهرمان است و گاهی راکیتیچ. گاهی استارتهای پرشیچ راهگشا است و گاهی جنگندگی مانژوکیچ. وقتی هم که همه آنها از حرکت باز میمانند، پنجههای طلایی سوباشیچ تیم را جلو میبرد. همه تیمها به همین شکل به این مرحله رسیدهاند. با کات خوردن بین قهرمانها در لحظات مختلف. با زوم نکردن بیش از حد روی یک نفر. و تیم خود روسیه از همه جالبتر است. تیمی که علاوه بر مسوولیت خطیر تک تک بازیکنانش، یک جمعیت قهرمان دیگر هم در کنارش دارد. جمعیت چند ده هزار نفری که استادیومها را پر میکنند و تکتکشان با تمام وجود و با تمام حس مسوولیتپذیری تلاش میکنند تا تیم موفق شود. حتی اگر به آنها القا شود که شما صرفا قطرهای از دریا هستید. اما آنها میدانند برای موفقیت همه باید در هر جایی که هستند بهترین عملکردشان را به نمایش بگذارند. آنها این را از کارگردان بزرگ تاریخ کشورشان یاد گرفتهاند. پس زنده باد آیزنشتاین. زنده باد سینما. زنده باد جام جهانی فوتبال.
روزنامه اعتماد
نظر شما